درست است که ما علوم انسانیها فارسی صحبت میکنیم، اما انگلیسی میفهمیم. اگر فرانسوی و آلمانی هم بلد باشیم، کمی وضعمان بهتر میشود، اما اکثر ما عصارهی اندیشههای رایج را، چه ریشهی انگلیسی و چه یونانی و غیر آن داشته باشد را به زبان انگلیسی میفهمیم. میگوییم آینده، میفهمیم فیوچر، میگوییم مدیریت، میفهمیم منجمنت، میگوییم انسان، میفهمیم هیومن، میگوییم خدا، میفهمیم گاد و ... .
میرویم سراغ علم بومی و اسلامی، یا همان ساینس ایندجنس و ایزلمیک. میخواهیم از داراییهای بومی و اندیشههای اسلامی بهره ببریم. میآییم قرآن را باز میکنیم. باز میخوانیم علم، میفهمیم ساینس. میفهمیم تکنولوژی، اما معادلی برایش در قرآن نیست! چه میکنیم؟ قرآن را میبندیم و به مقالاتمان باز میگردیم. شاید هم فقط برای ثوابش بخوانیم، چون نور دارد و چون بالاخره برایمان عزیز است.
اما آن دوران گذشته، آن دوران که اسلام را برای ثوابش میخواستیم، خیلی وقت است که گذشته! چندین قرن اسلاممان خاک خورد، تا فهمیدیم که دین برای زندگی است، نه روی طاقچه. آن که از زندگی جدا است، دین نیست، شاید رلجن باشد، اما اسلام نیست، قرآن این گونه نیست. لای قرآن را که باز کنی میفهمی که توصیهی اجتماعی دارد، تاریخ دارد، قانون دارد، آینده دارد، انسجام دارد، نظام دارد، و خلاصه این که زندگی دارد. ثواب آخرت از عمل دنیا گسسته نیست، آخرت در امتداد دنیا است. نمیپرسند چند تا ثواب داری، نگاه میکنند چگونه زندگی کردهای!
پس نظریهی «تجارت ثواب» مردود اعلام میشود. پس همان بهتر که قرآن را ببندیم و نخوانیم، چون اگر بخوانیم باید جواب هیئت داوران را هم بدهیم. باید توضیح بدهیم که چرا قرآن علمی نیست، چرا زندگی قرآنی نیست و چرا ما مسلمان نیستیم. در فرایندی کاملاً مخملی، قرآن را بوسیده و به همان سر طاقچه و مراسم ترحیم باز میگردانیم.
اما خدا که غیور است. شاید ما بیغیرتی کنیم و به اسلام پشت کنیم، اما او نه اسلام را رها میکند، نه بندگانش را! دوباره به صحنهی آزمون باز میگردیم، این بار اسلحه پشت گردنمان میگیرد، جامعهمان را به بحران میبرد، خانوادههایمان را لب پرتگاه میبرد، خودمان را تا گردن توی باتلاق فرو میکند و ... . میفهمیم که غلط کردهایم. یادمان میآید که پیامبر فرموده بود تا زمانی که با قرآن و عترت باشید به ضلالت نمیافتید. میفهمیم که گل کاشتهایم! میفهمیم که نمیفهمیم، و میفهمیم که باید بفهمیم.
خوب است، داریم تلاش میکنیم که بفهمیم. اما از کجا شروع کنیم؟ باز به سراغ قرآن میآییم، این بار با ملایمت و ملاطفت، حرفهایش را گوش میکنیم. به او احترام میگذاریم. اگر تعریف نوازشریف از تکنولوژی را در قرآن نیافتیم، قرآن را تخطئه نمیکنیم. میگردیم و مفاهیم معادل را جمع و جور میکنیم. به زحمت معادلسازی میکنیم تا دوباره نگوییم قرآن برای حرف غیر قرآنیها معادلی ندارد.
زحمت کشیدهایم، دستمان درد نکند، اما این کار در حدی نیست که خدا بخواهد گوشی بگیرد و گوشی بپیچاند. صدای قهقههی مردم که بلند میشود میفهمیم که طنز بدیعی است، خوراندن مفاهیم اسلامی به علم و فلسفهی غیر اسلامی. مشکلی نیست، دور هم هستیم، چرا به هم بخندیم، با هم میخندیم، کی به کی است، ما هم در موضع نقد نشستهایم. خوشی که زیر دلمان میزند، دوباره اخطار میآید. این بار جامعه تباه میشود، خانواده سقوط میکند و سر سرانمان زیر آب میرود. خدا هم نامردی نمیکند، اگر نیاز به جراحی باشد، به جای گوشمالی گوشبری میکند.
اما بودهاند کسانی که چهرهشان را از گوشمالی قبلی سرخ نگه داشتهاند، و کسانی که چهرهشان از ازل سرخ بوده است. این بار قید فلسفهی غربی را میزنیم، قید نظریههای بیهویت غربی را میزنیم و در برابر هر نوع التقاط سینه سپر میکنیم. باز به سراغ قرآن میآییم و دنبال علم میگردیم، اما نه به معنای ساینس، دنبال عدالت میگردیم اما نه به معنای جاستس یا فیرنس، به دنبال عقلانیت میگردیم اما نه به معنای رشنالیتی. میگردیم و تلاش میکنیم که منظور خدا را همانگونه که او گفته بفهمیم، با زبان خودش بفهمیم، نه با زبان فارسی، انگلیسی یا عربی.
شگفتا که خدا چه حرفهایی زده، چه ناگفتههایی داشته که در واقع ناخواندههای ما بودهاند. جای تقدیر دارد، خیلی خوب کار کردیم، این بار واقعاً دستمان درد نکند. بالاخره چهار کلمه سواد هم به لوح وجودمان تقریر شد. حالا دیگر سر بلند میکنیم، عربده میکشیم و هماورد میطلبیم! هر موضوعی که به ما بدهند، هزار ناگفتهی ناب برایش استخراج میکنیم، هر «ف»ای که بگویند، هزار فرحزاد برایش بنا میکنیم.
اما انگار این خدا دست بردار نیست، هنوز کوتاه نیامده است. این بار نه از پرتگاه خبری هست و نه از باتلاق. اگر باتلاق را دیدی سلام ما را هم برسان؛ کل عالم مستغرق عذاب است. خدایا موضعت را مشخص کن، تو با کی هستی، با ما یا با آنها؟! خدا میگوید که مگر شما اساتید حل مساله نیستید؟ مگر خروار خروار علم اسلامی تولید نکردید؟ خب این هم یک مسئله است دیگر، با علمتان حلش کنید. خدایا این که نامردی است، خب لااقل چند روز زودتر خبرمان میکردی تا برایش آیندهپژوهی کنیم.
خدا سکوت کرده. این صحنه است که با ما سخن میگوید. تازه میفهمیم که ما به دنیا نیامده بودیم هر مسئلهی قابل حلی را حل کنیم. ما باید آن گونه که خدا میخواست به دنیا نگاه میکردیم، و آن گونه که می خواست مسئله حل میکردیم. تازه میفهمیم که وقتی نوح کشتی میساخت، برای امروز بود. اگر مردم به نوح علیهالسلام میخندیدند، به خاطر این نبود که ایشان پیامبر خندهداری است، به این خاطر بود که دیدگاهشان متفاوت بود. مسئله را متفاوت میدیدند و متفاوت حل میکردند. اگر با نوح بالا میرفتند و از افقی بلندتر به حیات بشر نگاه میکردند، احتمالاً مسائل دیگری را حل میکردند.
تازه میفهمیم که التقاط دیدگاه داشتهایم. تازه میفهمیم که چپه قرآن می خواندیم. باز هم یادمان میآید. همان که یادمان میآمد دوباره یادمان میآید. قرار بود از قرآن و عترت جدا نشویم. عترت را گم کردیم. ندیدیم که عترت زندگی را چگونه میبیند و چگونه رفتار میکند. عترت را در حد چند روایت و داستان کوچک کردیم، طبیعتاً خودمان بزرگ شدیم. فهمیدیم که نفهمیده بودیم. باز هم خدا را شکر، قبل از قیامت فهمیدیم، بعدش که دیگر کارمان یکسره شده بود!
قلمت را دوست دارم دکتر جان
شرمنده می کنی
منتظر پست های جدید سایتت هستیما!