گفته شده که خدا آینده را میسازد، آن جور که میخواهد. او میخواهد خواستههای ما در ساختن آینده تاثیر داشته باشد؛ باز هم به شکلی که او میخواهد. نگران نباشیم، او بد نمیخواهد، و بد نمیسازد.
پس اگر میخواهید به آینده نگاه کنید، به دستان سازندهاش نگاه کنید. اگر گفته میخواهم فلان جور بسازم، و صادق باشد، و بتواند، پس آینده آن جوری میشود. دو شرط صداقت و توانایی را که خدا دارد، پس مشکلی نیست، آینده را در خواستههای خدا میبینیم.
اگر مَشیت خدا را بشناسیم، آینده را میشناسیم. اگر مشیت خدا را بپژوهیم، آینده را میپژوهیم. این که میگوییم خدا سنتهایی دارد و وعدههایی داده، همهاش بر اساس «خواستپژوهی» یا «مشیتپژوهی» است.
البته فراموش نکنیم، علم تجربی هم به نوعی مشیتپژوه است. تا امروز که خورشید را روشن دیدهایم؛ پس گمان میکنیم که فردا هم روشن باشد. تا امروز شتاب جاذبه زمین مقدار خاصی بوده، پس بنا را بر این میگذاریم که فردا هم باشد. از نظر خداپرستان، علمای تجربی هم دارند دربارهی مشیت خدا گمانهزنی میکنند. اگرچه خودشان خدا را قبول نداشته باشند و خواست او را انکار کنند.
در خود آیندهپژوهی سکولار هم خواستپژوهی کاربرد آشکاری دارد. مثلاً وقتی امریکا میگوید میخواهم برای نبرد شبکهمحور آماده شوم، شاخکهای ما تیز میشود. وقتی بخشی از برنامههایش را اعلام میکند، به تحقق این برنامه مطمئنتر میشویم. وقتی بخشی از محصولاتش را بیرون داد و در عمل استفاده کرد، به طور کامل باور میکنیم. باور میکنیم که ارتش امریکا شبکهمحور خواهد جنگید، چون صداقت و توانایی امریکاییها را باور کردهایم. خلاصه این که خواست امریکا برای ما منبع معتبری میشود، برای قضاوت دربارهی آینده.
در این سو، آیندهنگری بر اساس قرآن و روایات هم مشیتپژوهی است. علمای اسلام هم در تلاشند که مشیت خدا را درک کنند. خدا میخواهد قیامت به پا کند، خب میشود. قرار است ظهور مولایمان علائمی داشته باشد، خب خواهد داشت.
اما در این راه دو مشکل بزرگ وجود دارد:
یکم. انکار خواست خدا
دوم. نفهمیدن خواست خدا
مشکل یکم را عمدتاً ملحدان و سکولارها دارند، که فعلاً مهم نیست. مشکل دوم را عمدتاً بر و بچههای علم اسلامی دارند، که قابل حل است. باید دست کم به اندازهی احکام فقهی، اخلاق، روانشناسی، ریاضی، فیزیک، پزشکی، مهندسی و ... صبور باشیم، تا به نتیجهی مطلوب برسیم. کار کار نویی است، اما آینده دارد!
تکمله: برای این که ابهام جبرگرایی ایجاد نشود، میتوانیم به جای آن که بگوییم خدا آینده را میسازد، بگوییم خدا برای آینده برنامه دارد؛ و ما هم در این برنامه زندگی میکنیم.
قصد دارم «تحلیل چرخه» را به عنوان مکمل روش «تحلیل روند» معرفی کنم. در روندپژوهی به دنبال سیر رشد یا افول هستیم و هر یک از این مقاطع را یک روند مینامیم. اما در چرخهپژوهی به دنبال نقاط بازگشت و تناوب هستیم، یعنی میخواهیم بدانیم چه زمانی یا تحت چه شرایطی وضعیت گذشته تکرار میشود.
چرخهپژوهی کجا مطرح میشود و کجا به درد میخورد؟ یک مثال میزنم. لوازم زندگی ما در روند هوشمندشدن قرار دارند. گوشی، تلویزیون، لامپ، یخچال، در، دیوار و ... . آیا روزی را تصور میکنید که بگوییم دیگر از هوشمندی خسته شدهایم و دوست داریم محیطمان هوشمند نباشد؟ من گمان نمیکنم به این زودیها از هوشمندشدن خسته بشویم. اما در مقابل، از بسیاری رنگها، طرحها، صداها و قصهها خسته می شویم. به دنبال طرحی نو میگردیم. مُد و فشن بر این اساس کار میکنند. بسیاری از آنها تکرار مدهای گذشته هستند، با حس و حالی متفاوت.
کسی که عاشق قورمهسبزی است، نمیتواند یک ماه پشت سر هم قورمهسبزی بخورد. کسی که خیلی تشنه است یک دریا آب نمیخورد. کسی که فیلم ترسناک دوست دارد، بالاخره یک روز از این ژانر هم دلزده میشود. میخواهم بگویم که بعضی نیازهای ما حد اشباع دارند. اگر جامعه در حد میانه حرکت کند، یک روند داریم، اما اگر یک نیاز یا سلیقه به سوی حد اشباع برود، حرکت نوسانی شکل میگیرد.
ریشهی چرخهپژوهی، تنوعطلبی انسان و جامعه است. هر کجا که تنوعطلب باشیم، روندها به سوی چرخه و نوسان میروند. این تنوع میتواند مثبت یا منفی باشد، جسمی یا روحی، فردی یا اجتماعی.
متاسفانه یا خوشبختانه وقتی چرخههای فردی و گروهی در سطح کل جامعه پخش بشوند، اثر یکدیگر را خنثی میکنند. مگر آن که سلیقهها و نیازهای مردم همسو شوند. بعضی مدها این گونه هستند. توسط رسانهها و با برنامهریزی هماهنگ در سطح جامعه پخش میشوند. نگاه که میکنی میبینی همه یک رنگ لباس پوشیدهاند.
اما تجربهی اصلی من که باعث شد این مطلب را بنویسم، مربوط میشود به بازیهای رایانهای. شاید یک دهه بود که بازیهای سهبعدی بازار را تسخیر کرده بودند. حرفهای ها روی بازی سهبعدی کار می کردند و بازار دو بعدی در حاشیه بود. اما در چند سال اخیر موجی از بازیهای بسیار موفق دوبعدی، بازار را فراگرفت. دلیلش این بود که مردم هوس بازی دو بعدی داشتند. بخشی به دلیل نوستالژی بازیهای قدیمی، و بخشی هم به دلیل تکراریشدن اتمسفر سهبعدی. البته دلایل دیگری هم داشت.
میخواهم بگویم که اگر کسی بتواند نقاط اشباع را اندکی قبل از رسیدن به آنها تشخیص دهد، میتواند از فرصتها استفاده کند. این میشود چرخهپژوهی. حالا چرا نگوییم اشباعپژوهی؟ چون کسی که کل چرخه را بشناسد، اشباع را بهتر درک میکند و برای استفاده از آن بهتر برنامه میچیند.
به طور خلاصه باید بگویم که برای تحلیل چرخه باید «قطبهای تنوع» را کشف کرد، سپس حرکت مردم را دید که به کدام سمت میروند. سپس باید برآوردی داشته که چه زمانی یا تحت چه شرایطی به اشباع میرسند. دست آخر هم برآورد میکنیم که در نقطهی اشباع، به کدام قطب دیگر تمایل خواهند داشت. شاید هم خودمان تمایل جدید را ایجاد کنیم!
تفاوت روندپژوهی کمی و کیفی، مانند تفاوت اقتصادسنجی و پویایی سیستمها (سیستم داینمیکس) است. نمیخواهیم از میان تعدادی داده یک خط رد کنیم و آینده را در امتداد گذشته ببینیم، بلکه میخواهیم بدانیم چه عواملی موجب تغییرات گذشته شدهاند و چگونه ممکن است سبب تعمیم این تغییر به آینده بشوند. در روندپژوهی کیفی، سیر تغییر را معرفی کرده و برای آن نیروهای پیشران بر میشمریم.
نسبت نیروی پیشران به روند، همان نسبت نیروی محرکه به شتاب است. توپ را به هر طرف شوت کنی، به همان طرف میرود، و اگر به مانع بخورد، تغییر جهت میدهد. خیلی ساده است. روندپژوهی کیفی هم همین قدر ساده است، به شرط این که توپ و شوت و دیوار و گرانش و بقیهی داستان را درک کنیم. البته لزوماً درک واحدی در تحلیل مسائل اجتماعی وجود ندارد و بنابراین خروجیهای روندپژوهی آدمهای مختلف لزوماً یکسان نیست.
نیروی پیشران (دست کم) دو نوع دارد: فشاری و کششی. اگر میخواهی توپ در جهتی خاص شتاب بگیرد، یا باید در آن جهت هل بدهی، یا بکشی. بیش از آن که تفاوت فیزیکی باشد، تفاوت فنی است.
حالا یک مثال حل میکنیم. فرض کنید به 6 یا 7 سال پیش برگشته و داریم درباره تلفنهای همراه روندپژوهی میکنیم. یکی از دوستان میگوید که در سالهای اخیر با روند کاهش ابعاد تلفن همراه مواجه بودهایم. نتیجهی اولیهی حرف ایشان این است که در آینده هم با همین روند مواجه شویم. اما یک لایه عقبتر می رویم و میپرسیم که عوامل این تغییر چه بوده است. دوستمان به عنوان یک عامل فشاری، از پیشرفت فناوری مخابرات و کوچکشدن آنتنها و تجهیزات مخابراتی سخن میگوید. به عنوان عامل کششی هم نیاز بازار به افزایش جابجاپذیری تلفن همراه را مطرح میکند. از دوستمان میپرسیم که برای کوچکشدن آنتنها چه مرزی هست؟ میگوید که با حد اشباع فاصلهی زیادی داریم. میپرسیم نیاز ما به کوچکشدن و افزایش جابجاپذیری چه طور؟ میگوید تا مرز ناپدید شدن تلفن جا داریم.
تا اینجا تحلیل خوبی داشتیم، اما این تحلیل درست نیست. چون امروز میبینیم که گوشیهای ما بزرگتر از گوشیهای دیروز هستند، در این حد که به جای کوچککردن گوشی، جیبمان را بزرگ کردهایم! اشتباه کجاست؟ به نظر من در بیتوجهی به پیشرانهای معکوس است.
چه نیروهایی میتوانند جهت روند را تغییر دهند؟ باز به صورت نیروی کششی و فشاری نگاه میکنیم: تغییر نیاز ما و شکست تکنولوژی. شکست تکنولوژی میتواند چیزی شبیه به کشف آثار زیانبار تکنولوژی کنونی باشد که باعث شود به سراغ تکنولوژی ابتداییتر اما کمخطرتری برویم. مثال امروزیاش «ظروف تفلون و چدنی» است. ظرف تفلون سبک و ارزان است، اما مردم ظروف چدنی میخرند چون فکر میکنند غذا پختن در ظرف تفلون عوارض بهداشتی دارد.
اما نیروی کششی. تغییر نیاز ما به صورت یک نیروی کششی ظاهر میشود. ما نیاز به ارتباطات داریم و نیاز به جابجاپذیری آسان تلفن همراه. اما یادمان باشد که تلفن همراه یک نمایشگر هم دارد که لزوماً برای ارتباطات استفاده نمیشود. این نمایشگر نیاز ما به مرور دادهها را برآورده میکند. این نیاز هم تقریباً حد و مرزی ندارد، بنابراین یک نیروی جدید مطرح میشود.
به این نیروی جدید چه بگوییم؟ پَسران؟ نه این نیرو هم پیشران است، اگر روندمان را اصلاح کنیم. به جای این که بگوییم ابعاد تلفن همراه در حال کوچک شدن است، میگوییم ابعاد تجهیزات مخابراتی آن در حال کوچکشدن است و ابعاد واسط داده در حال افزایش. درستتر این است که بگوییم «کارایی» واسط داده در حال افزایش است. اما همین افزایش ابعاد را تا حد تبلتهای 10 اینچی مشاهده کردیم.